جمعه، مهر ۰۸، ۱۳۸۴

شمعي بيافروز

يكي از خانم هاي هم گروهي ام كه نويسنده و ژورناليست به ظاهر خشني هم هست و اوايل كه ديده بودمش خشم اولين چيزي بود كه در وجودش احساس مي كردم و نفرتي كه در صدايش هدفمندانه موج مي زد امروز آمد و گفت جايي اين را خواندم كه :
به تاريكي دشنام مده
اگر مي تواني شمعي بيفروز.

ديشب هم داشتم «نوشتن با دوربين» را ورق مي زدم تا بعد سر فرصت بخوانم. اول كتاب چهره ي عبوس ولي در عين حال مصمم ابراهيم گلستان. جايي لا به لاي حرف هايش حرفي زده بود با اين مضمون كه بله بر هفت جد و آباد اسكندر لعنت كه ايران را به ويراني كشاند ولي تو چند صد سال وقت داشته اي كه درست كني.

شايد همين حالا كه جمله ي بالا را خواندي در دلت دشنام داده اي به خودت كه ما ايراني ها اينطور هستيم و فرهنگمان همين است و الي آخر.
نمي تواني در تاريكي چيزي ببيني.
به تاريكي درونت دشنام نفرست.
اگر مي تواني
شمعي بيفروز!

۵ نظر:

ناشناس گفت...

vaghan.

ناشناس گفت...

شمعی بیفروز
شمعی بيفروز
خيلی باحال بود الميرا...خيلی

ناشناس گفت...

in balaei man bidam ha!

Azadeh گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
Azadeh گفت...

ohom..man in jomlaro kheili doost daram:be jaye inke be tariki doshnam dahid shami roshan konid!