جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۵

به تو نان دادم

۶ نظر:

ناشناس گفت...

سلام .



خوبی ؟




به روز کردم .


سر بزنی خوشحال می شم .





بای .

ناشناس گفت...

چه خبره اون بالا ؟
هان....؟
من می خوام بدونم
چیه قضیه اعتراف؟
خانوم خانوما ...
چی کار کردی این رفیق ما اینقد بر می گرده پیشت
یه ذره هم بزارش واسه من
آخه اون مال منم هست
...
خوشحالم اومدم
بعد از یه هفته سگی
یا حتی گاوی
خوشحالم المیرا

ناشناس گفت...

دیشب که رسیدم، نمی دونم چرا یادم رفته بود باید بیام این خونه
فکر کردک همش باید برم اون خونه / یعنی این خونه که قبلاً اینجا بود / نه اونی که الان اینجا هست/
با اون حیاطش / خب خیلی بزرگ نبود / ولی اگه بدونی چقدر نرگس یه روزه داشت / چقدر عروس / رز / محمدی / ما هیچ وقت اقاقیا نداشتیم / ... / دیشب اومدم این خونه / تو این خونه کسی تو رو تو بهار از پنجره نمی تونه صدا کنه / چون تو چشم غره می ری / می گی هیسسسسسسسسسسسسسسسس/ چرا همسایه باید بفهمه فامیلی تو چیه / تو این خونه کسی به تو تسلا واسه موندن رو زمین نمی ده / دیگه حوصله موندن تو یه جا رو ندارم

ناشناس گفت...

تو که تمامی کوهساران دویده ای تا این نان را به من بدهی بگو بگو من چه بایددر ازای آن بدهم
شاید مثل شعر ها بچگی علفی
آبی
شیری
کاش دنیا در همان بچگی متوقف میشد که داد و ستد ها هم همانقدر ساده میماند




در ضمن من حس فضولیم ترکید اخرش هم نتونستم از روی کامنت های دوستاتون بفهمم چه خبره اونجا ( حالا یکی نیست بگه اولا کجا؟ توما به تو چه ؟ ) چون همچین کسی نبود من خودم به خودم گفتم

ناشناس گفت...

يه چي بنويس لطفا ،هرچي كه شد ،مي دوني؟اينكه يه چيزي تغيير نكنه( صفحه وبلاگتو مي گم) منو خل مي كنه.
راستي كارتونو ديدي؟

ناشناس گفت...

سروشه يادم رفت بهت بگم. اومدم ديدم دي وي ديه. من دي وي دي خوان ندارم! فكر كنم بايد بيام خونه ي خودتون .
ببينم
آپديت هم هم الان.