یکشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۸

امید، تا وقتی که هستی

می‌گفت: «درخت با هر پِِهِنی که پایش بریزند رشد می‌کند. فقط وقتی رشد نمی‌کند که نباشد.» این نسل، با پهنی که پایشان ریخته شده رشد کرده اند و حالا ایستاده‌اند. آنها را می‌سوزانند و باز سبزند، با توانایی‌هایی که انتظارش نمی‌رفت، در سکوتی مهیب که آن حریف چندان از انسانیت بهره نباید داشته باشد اگر دلش خالی نشود. اگر ببینمش حتماً خواهم گفت: دیگر طاقت مشام طاق شده. نمی‌شود که هر چه می‌ریزند پای زندگی‌ات پِِهِن باشد؛ بارانِ فهم و حرمتی.
هر چند می‌دانم که احتمالاً در جواب، درباره‌ی ابر بودن، رعد شدن و باران شدن سخن خواهد گفت.

پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۸

چی کم اومده؟ چی از حد گذشته؟‏

دیکتاتورها، فریب‌کارها، قدرت‌طلب‌ها و ... تافته‌ی جدابافته نیستند. بخشی از یک ملتند. سلول‌هایی متعلق به بدنی ‏که از آن همه‌ی ماست. گیرم سلول‌های بیمار. سلول‌هایی که بیماری رو عیان کردن. دیکتاتورها از دیکتاتورهای ‏کوچیک درون ما تغذیه می‌شن. و دموکرات‌ها هم همینطور... و دیگران و دیگران. امیدوارم روزی بیاد که به خاطر ‏مراقبت‌های آگاهانه و از سر صبوریِ طولانی مدت، توسط عده‌ی بیشتری از انسان‌های دانا و فداکار، در طول ‏حیات یک ملت، خشونت و رفتار غیرانسانی دلیلی برای ظهور پیدا نکنه.