میگفت: «درخت با هر پِِهِنی که پایش بریزند رشد میکند. فقط وقتی رشد نمیکند که نباشد.» این نسل، با پهنی که پایشان ریخته شده رشد کرده اند و حالا ایستادهاند. آنها را میسوزانند و باز سبزند، با تواناییهایی که انتظارش نمیرفت، در سکوتی مهیب که آن حریف چندان از انسانیت بهره نباید داشته باشد اگر دلش خالی نشود. اگر ببینمش حتماً خواهم گفت: دیگر طاقت مشام طاق شده. نمیشود که هر چه میریزند پای زندگیات پِِهِن باشد؛ بارانِ فهم و حرمتی.
هر چند میدانم که احتمالاً در جواب، دربارهی ابر بودن، رعد شدن و باران شدن سخن خواهد گفت.
یکشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۸
پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۸
چی کم اومده؟ چی از حد گذشته؟
دیکتاتورها، فریبکارها، قدرتطلبها و ... تافتهی جدابافته نیستند. بخشی از یک ملتند. سلولهایی متعلق به بدنی که از آن همهی ماست. گیرم سلولهای بیمار. سلولهایی که بیماری رو عیان کردن. دیکتاتورها از دیکتاتورهای کوچیک درون ما تغذیه میشن. و دموکراتها هم همینطور... و دیگران و دیگران. امیدوارم روزی بیاد که به خاطر مراقبتهای آگاهانه و از سر صبوریِ طولانی مدت، توسط عدهی بیشتری از انسانهای دانا و فداکار، در طول حیات یک ملت، خشونت و رفتار غیرانسانی دلیلی برای ظهور پیدا نکنه.
اشتراک در:
پستها (Atom)