تو «واقعي» ساخته نميشوي. چيزي است كه برايت اتّفاق ميافتد. وقتي كودكي تو را براي مدّت طولاني دوست ميدارد، نه فقط به اين خاطر كه با او بازي كني، كه واقعاً دوستت ميدارد، آن وقت است كه واقعي ميشوي... يكباره اتّفاق نميافتد. ميشوي. زمان زيادي طول ميكشد. به همين دليل است كه براي كساني كه به آساني ميشكنند، لبههاي تيز دارند، و تو مجبوري به دقت مواظب رفتارت با آنها باشي اتّفاق نميافتد. آهسته آهسته با گذشت زمان واقعي ميشوي. آرام آرام كه عشقْ موهايت را سپيد ميكند، چشمهايت را كمسو و بدنت را فرسوده و شكننده... اما چه اهميتي دارد، زماني كه واقعي شدي ديگر نميتواني زشت باشي، مگر براي كساني كه نميتوانند اين را بفهمند...
برگردان از:
The Velveteen Rabbit/ Harper Collins
برگردان از:
The Velveteen Rabbit/ Harper Collins
*Real به معني صميمي هم هست. به نظرم توي اين متن صميمي درستتره اما من واقعي رو بيشتر دوست داشتم. اگر خواستيد يه دور هم با «صميمي» متنو بخونيد.
.
.
۱ نظر:
با این قسمت کاملا موافقم"به همين دليل است كه براي كساني كه به آساني ميشكنند، لبههاي تيز دارند، و تو مجبوري به دقت مواظب رفتارت با آنها باشي"
و البته این قسمت:"زماني كه واقعي شدي ديگر نميتواني زشت باشي، مگر براي كساني كه نميتوانند اين را بفهمند"
ممنون از ترجمه خوبتون
ارسال یک نظر