یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴

یکی بود

بدن یک آدم را ساختیم. من مطمئن بودم که آن دایره ی سر را دوست دارم. دست ها در دست هم آدم را ساختیم. هر کدام یک جا نشسته بودیم. اما وقتی آدم بلند می شد همه مان یکی بودیم.
کتابی که احتیاج داشتم را با چشم های بسته گرفتم. از یار خودم، لیلا.

بیدار شو! بلند شو ...
ما همه یکی هستیم.
.

هیچ نظری موجود نیست: