چهارشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۴

بند و رهایی

کتاب «تجسم خلاق» را که دوستم- خانم فرشته ی کوچک به قول یکی از خانم ها- بهم معرفی کرده بود دیروز دستم گرفتم که بخوانم. کتابی خوشمزه، سبک، و از آنها که می دانی وقتی خواندی اش بار نمی شود روی دلت و توی قفسه ی کتابخانه هم وزن برای ذهن خسته ات ایجاد نمی کند.

فکرهایی که با خواندن یکی دو فصل از این کتاب از اینجا و آنجا خودشان را رساندند و از ذهنم گذشتند:
ما قرار نیست در بند باشیم.
بند احتمالا چیزی جز ندانستن نیست.
ما تنها در چهارچوب قوانین و پذیرش آنها می توانیم آزادی و رهایی را تجربه کنیم. (درباره ی قوانین اجتماعی دارم حرف نمی زنم).
جهان هستی قانونمند و دقیق و هوشیار است.
رنج می بریم اگر خارج از این قوانین در جستجوی رهایی باشیم.


وقتی نوشته بودم «خودت را به بند بکش»، درک واضحی نداشتم از بندی که لازم است به آن روح و تن را بسپاریم. فقط چیزی بود که لزومش را احساس می کردم. حالا کم کم چیزهایی در ذهنم واضح شده. دارم فکر می کنم این بند و این اسارت همان قوانین جهان هستی است.
روح و تن سپردن به آن عین آزادی ست. رهایی ست… رهایی آنجایی که حتی نمی دانی که نمی دانی…
حالا وقتی به شعر سعدی فکر می کنم که: من از آن روز که در بند توام آزادم.. طور دیگری فکر می کنم. درک دیگری دارم.

می توان سپاسگزار آن رنج هایی بود که بند می شوند و از ورطه ی سقوط نجاتمان می دهند.

هیچ نظری موجود نیست: