جمعه، مهر ۰۸، ۱۳۸۴

خنده


حالا بخند... خنده تو اين روزگار بي خنده. تو اين روزگار كابوس و خواب آشفته. توي اين همه سر بي رويا، توي اين همه آدم هاي مرده ي بي سر. توي اين همه سرگرداني و بي معنايي. توي اين همه چشمخانه هاي از نگاه خالي شده. توي اين همه گوش هاي ناشنوا. توي اين همه رنگ هاي خاكستري. توي اين همه جرقه هاي كوچك و بي جان روشنايي. و بي حرمتي آتش و روشنايي.
جرقه اي از آتش و روشنايي باش!

هیچ نظری موجود نیست: