جمعه، مهر ۰۸، ۱۳۸۴

دايره تويي

من با آنچه مي كني كاري ندارم. با كارهاي تو، حرف هاي تو، شكوه هاي تو كاري ندارم. آنچه مي كني براي من مهم نيست. مهم بودن توست. مهم ديگري جز بودن نيست. دايره تويي. تو خود، دايره اي. تو مركز جهاني و جهان آنجا كه تو ايستاده اي بر مدار تو مي گردد. جهان بر مدار تو مي گردد. مهم تري جز «بودن» تو نيست. و جز «توانستن» اجبار ديگري بر تو نيست. زنجير ديگري بر دست و پاي تو نيست. جز توانستن چيز ديگري نيستي. تويي كه اشاره مي كني و مي گويي «دوست مي دارم». تويي كه روي برمي گرداني، «دوست نمي دارم». تويي كه مي تواني غمگين باشي. تويي كه مي تواني دلشكسته باشي. تويي كه مي تواني آرزومند باشي. تويي كه مي تواني با قلبي عاشق در عمق سياهي ها «من آنم كه در جست و جوي آفتاب خواهم بود» باشي. تويي كه مي تواني «من آنم كه پرشكسته ام» باشي. «من آنم كه تركم گفته اند»، «من آنم كه ترك خواهم كرد»، «من آنم كه تازه نفسم» و «من آنم كه از نفس افتاده ام» باشي.
روزي كه عاشق مي شوي قصاب ها شاعر اند. روزي كه نه، شاعرها قصاب. جهان همان جهان بوده است هميشه. اين زمين خسته، هميشه همان زمين بوده كه در آغوشش تو را پرورانده.
آه اي زمين خسته، اي مادر مهربان! تو هميشه همان بوده اي.
هميشه همان.


در مركز باقي بمان.
از مركز حركت كن.
حالا جهان جهيده است. پيش رفته است.

جهان،
برمدار تو مي گردد.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ghassab haye shaerr//\\ shaerr haye ghassab
ey vall