شنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۴

رویا

خسته ی خسته ی خسته
کنار درخت، روی زمين، در حياط کليسا
دراز کشيدم
دستم را حلقه کردم
خراش های تنش را بوسیدم
عطرخاک باران خورده را فرو بردم
چشم هایم را بستم
و خوابيدم

خواب بهار را دیدم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

are eli jan beht miad ke bekhabio khabe baharo bbini