.
قرار تئاترو به هم زديم و رفتيم جشنواره ي فيلم كوتاه. هميشه از فيلم كوتاه خوشم مي اومد اما تازگي ها چون خودم چند تا -مثلا- فيلم كوجيك جيك ساخته م با دوربين نازنين خودم حواسم جمع تر شده. دو تا فيلم بود كه خوشم اومد. يكي يه انيميشن كوتاه از ارمنستان كه درباره ي يه پسربچه اي بود كه نمي خواست بره كودكستان و از اول صبحي كه قرار بود بره تا آخر همينطور عر زد و بابوشكا و ماموشكا و معلم مهدكودك و بچه هاي مهد كودك و كوچه و خيابون و كودكستانو سوسك كرده بود و همه رو روي سرش گذاشته بود! و يكي ديگه هم باز يه انيميشن كوتاه از ژاپن بود كه اينطورشروع مي شد: در مترو باز مي شه و همه به محض وارد شدن - دقيقا عين متروهاي خودمون كه همه گله اي حمله مي كنن- وقتي انتظار داري كه هر كسي بره جايي بشينه و يا آروم جايي پيدا كنه براي سرپا ايستادن با همون هيجاني كه وارد شدن شروع كردن به كتك زدن همديگه! و آي جانانه مي زدن!! سالن رفته بود رو هوا! فكر كردم واقعا هم اون هيجان و وحشي گري موقع سوار شدن مترو بايد همچين دنباله اي داشته باشه چون اين كه توي فيلم نشون داد خيلي خيلي طبيعي تر بود تا اين كه بعد از حمله كردن هر كسي بره و جايي آروم بگيره.
حالا يلدا مي گه اگه تو فيلماتو معرفي كرده بودي يه جايزه اي چيزي گرفته بودي!
به قول پاپا: «چه دانم زاي جان!» بايد بر عمل افزود. دنيا معطل ما نيست. البته كلا هم معطل نيست! چرخ خودش را مي زند جانانه! حالا تو مي توني بياي باهاش بچرخي يا نچرخي و بگي منو بازي نگرفتن. كه حرف مفته. مفت هم گرونه.