دوشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۴

افکار فاضلانه

.
فکر های قلمبه سلمبه در سرم بود. بسم الله شروع کردم به نوشتن و افاضات به این ترتیب: جهان ناشناخته جهان امکان است. گاهی لازم است بدون حساب و کتاب کردن- چون آخرش هم کار که از کار گذشت ممکن است به درد بخورند!- خودت را پرتاب کنی به دنیای ناشناخته ها. همان یک قلم شهامت را داشته باشی از هر توشه ای بهتر به کار می آید که اگر نداشته باشی کارت زار است ... که:

دو تا ماچ آبدار خوشمی! از چپ و راست حواله شد و یه کادو توی بغل من از آسمون و بساط من را به هم ریخت! صبا و فتانه.

رشته ی افکار فاضلانه در برفت و این طور تمامش کردم: خودت را پرتاب کن. اگر زنده بمانی می ارزد. اگر هم مردی که مردی. انشاالله زندگی بعدی!

هیچ نظری موجود نیست: