چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۴

ر مثل رهایی


.
سدونا اول یه دونا بود
بعد شد دو دونا
بعد شد سه دونا!

روایت از حضرت تینوش (یاد کارهای اعصاب خورد کن ات به خیر باد!)
همشهری جان نیستی ببینی توی چه استرچی گیر افتادم. اینطوری نوشتم و یادت کردم که سختیش برام کمتر بشه یه کم. ولی که چی. یه کاری که باید کرد باید کرد. این امتحانو باید پاس کنم.

بگذار باشد
بگذار برود
چشم ها باز

۶ نظر:

ناشناس گفت...

omidvaram khob pas beshe .

ناشناس گفت...

المیرای عزیز، در نوشته های قبلی ات از راینر ماریا ریلکه جمله ای بود و همچنین از نگاه، مطلبی.در مورد ریلکه از داریوش شایگان آموخته ام که او استادآموختن هنر نگاه کردنست. او میگوید ریلکه شیوه ای خاص در نظر کردن به اشیاء در نامنتظرترین سیمایشان و در به دست نیامدنی ترین حال و هاله شان دارد. ریلکه نگرنده وصف ناپذیر هاست. او در قصر موزو ( بگفته والری) در زمان ناب معتکف شده و بر سر مزارش در راونی بر سنگ قبرش حک شده:( گل سرخ ، ای تضاد ناب ، ای شوق خواب هیچکس نبودن در پشت این همه پلک) .
ریلکه در اشعار فرانسوی اش ، بوستانها،و رباعی واله و بخصوص در گلهای سرخ، سرانجام به نوعی آرامش و صفای کیهانی،یک نوع دریافت بازی بودن جهان،دست می یابد. او در آخرین آثارش از آن شاعرانگی که تنها از تقکر ناب بر می آید(Gedankenslyrik) فرا میرود و به خداگونه کردن کردن انسان بازیگوش(Homo ludus ) دست می یابد یعنی به آرامشی که شعر معاصر اروپایی کمتر به آن رسیده است.

ناشناس گفت...

المیراجان ازت بیخبریم؟

ناشناس گفت...

در ضمن اون دوتا علی بالا منما!لیلا براتون سلام میرسونه

ناشناس گفت...

المیرا جونم یه سر به وبلاگ تازه تاسیس منم بزن....
بخوانید مرا تا لینک دهم شما را!!!ا

ناشناس گفت...

المیرا جان ربیییریب