چهارشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۴

مرلین

.
یک بار که آرتور افسوس خورد که مرلین او را فقط با نیم نگاهی از جهان، در جنگل نگاه داشته است، مرلین غرید: «جهان؟ تصور می کنی که مردم جهان- افرادی که در دهکده دیدی- چگونه زندگی می کنند؟ آنها نگران لذت و رنج اند، جویای نیکی و در احتراز از دیگری. با این که زنده اند، زندگی خود را با نگرانی درباره مرگ به هدر می دهند. غنی یا فقیر شدن وسواس مداوم آنهاست و به ژرفترین ترس هایشان خوراک می رسانند.»
خوشبختانه کیمیاگر درون هیچ یک از اینها را تجربه نمی کند. چون حقیقت را می بیند، عدم حقیقت را نمی بیند. زیرا بازی اضداد- لذت و رنج، غنی و فقیر، خیر و شر- فقط مادامی حقیقت می نماید که نیاموزی از چهارچوب گسترده تر کیمیاگر ببینی. نفی نمی شود که این نمایشنامه ی زندگی روزمره برای مردم عادی بسیار واقعی است. نمایش بیرونی زندگی، زندگی است، اگر همه ی آنچه باور داری حس هایت باشند: آنچه می بینی و احساس می کنی.
فانیان برای حل این وسواس مشغولیت با ظواهر و تشنگی برای معنا به کیمیاگر بدل شدند. فانیان اندیشیدند که چیزی بیشتر از آنچه با آن به سر می بریم و دقیقا نمی دانیم آن چیز بیشتر چه می تواند باشد، باید وجود داشته باشد. مرلین به آرتور اندرز داد: «مدتی را صرف تامل کن- نه بر آنچه که می بینی، بلکه چرا آن را می بینی.»



نقل از کتاب «اکسیر» که دارم آن را می خوانم...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

point taken!!